قاضى عادل
قاضى عادل
دردوران خلافت مامون خلیفه عباسی / مردجواهرفروشی به تظلم به دربارخلیفه آمدوشکایت خودرامطرح کرد .
مامون پرسید .
ازچه کسی شکایت داری ؟مردگفت:ازشما!مامون باتعجب پرسید .
ازمن ؟!مردجواهرفروش گفت:آری !شخصی به نام سعیدکه خودراوکیل شمامعرفی کردجواهری ازمن خریداری
کرده به مبلغ سی هزاردینار که بهای آن رانمی پردازد .
مامون گفت:اولاچنین کسی وکیل من نیست .
ثانیا از کجا که تو راست می گویی وآن شخص بهای جواهررا نپرداخته باشد؟مردشاکی گفت:من مدارک ودلایلی
دارم که حاضرم درمحضرقاضی ارائه کنم مامون تقاضای وی راپذیرفت وغلام خودرافرمود تایحیی بن اکثم رابه
حضوربطلبد .
قاضی حضوریافت .
مامون داستان را به وی بازگوکردوازاوخواست که دراین ماجرا قضاوت کند .
قاضی گفت:اینجا دربار خلافت است نه محکمه قضاوت .
مامون گفت: آن رابه محضر قضا مبدل کن .
قاضی گفت:درآن صورت بایدمراجعین به اینجابیایند وفعلانوبت خلیفه نیست !بایدنخست به کارآنان بپردازم .
وآنگاه دستورداد درهای کاخ را گشودند و آن روزدربارخلیفه ،محضرقاضی شد .
چون نوبت به مامون رسید ،قاضی دستوردادبه خلیفه اطلاع دهنددرمحضردادگاه حاضرشود .
مامون درحالیکه غلامی وی راهمراهی می کردو زیرانداز دردست داشت ،واردشد .
چون آهنگ نشستن کرد،قاضی دستورداد زیرانداز دیگری نظیرآن برای طرف دعوی بیاورندتاامتیازو تبعیضی بین
آن دونباشد
دادگاه وارد رسیدگی شد .
مدعی دلایل وبینه کافی نداشت .
قاضی ازمامون خواست تابربرائت خویش سوگندیادکند .
مامون سوگندیادکرد .
قاضی حکم بربرائت خلیفه وبی حقی شاکی صادرکرد .
چون دادگاه ختم دادرسی رااعلام کرد،قاضی ازجای برخاست وباتواضع دربرابرخلیفه ایستادوگفت:اینک من یک نفرعادی درمقابل خلیفه ام ونبایددربالای مجلس بنشینم .
مامون دستورداد مبلغی معادل آنچه مدعی مطالبه می کردازمال شخصی خویش به وی بپردازند،نه ازآن جهت که
حقی داشت بلکه برای جلوگیری ازاین توهم که چون قاضی دردرباره خلیفه قضاوت کرده ممکن است تحت نفوذ
او واقع شده باشدواین درشان خلیفه وقضای اسلامی نیست .
“این داستان واقعی نشان می دهدکه حکام غاصب وجائرزمان درجامعه ای که هنوزمتاثرازفرهنگ اسلامی بودنمی
توانستندکاملاخودرابیگانه وناآشنابه حکومت حقیقی اسلام معرفی کنند .
آخرین نظرات