حالات شرف الدین اسکندرانی
حالات شرف الدین اسکندرانی
روزی ملک کامل در دادگاه قاضی شرف الدین اسکندرانی درباره قضیه ای که مطرح بود به نفع یکی ازطرفین
شهادت داد .
قاضی چون شهادت ملک را شنیدو طبعا به صحت آن اطمینان نداشت ، گفت:وظیفه ملک سلطنت است نه
شهادت !ملک که ازاین سخن قاضی شهادت اورا نپذیرفته است سخت برآشفت وگفت:من دراین قضیه شهادت
می دهم .
آیاشهادت مرا می پذیری یانمی پذیری ؟بگو!قاضی چون خشم ملک بدید،بی پرده وباصراحت تمام گفت:من
شهادت تورانمی پذیرم .
آنگاه چندلحظه خاموش ماندوسپس به سخن خودچنین ادامه داد .
چگونه شهادت تورابپذیرم درصورتیکه “عجیبه “،آن زن رقاصه وآوازه خوان ،هرشب درحالیکه چنگ خوددردست
دارد،آهنگ قصرتو می کندو بامدادان درحالیکه ازشدت مستی روی پای خودبندنیست وروی دست کنیزان به
راست وچپ متمایل می گردد،ازپله های قصر فرود می آید؟ملک ازاین سخن خشمگین شد .
به قاضی دشنام دادوازدادگاه خارج شد .
قاضی چون این اهانت بدید، روی به حضاردرمجلس کردوگفت:مردم ،شاهدباشیدکه من خودراازمنصب قضا
معزول ساختم وازامروزقاضی این شهرنیستم .
آنگاه ازدادگاه خارج شدوآهنگ سرای خویش کرد .
دراین هنگام یکی ازدرباریان صدیق به نزدملک آمدوگفت:مصلحت دراین است که قاضی رابه هروسیله شده به
دادگاه بازگردانی وازوی استمالت کنی ،زیراهم اکنون خبرکناره گیری اودرشهرمی پیچدوبی گمان مردم علت آن
رامی پرسند وآنگاه پاسخ قاضی وآنچه بین شمارفته است وداستان زن خنیاگرشیوع پیدامی کند وچون این خبربه
خلیفه دربغدادبرسد،آبروی توخواهدرفت .
ملک ناگهانی به خودآمدوعظمت خطررااحساس کرد .
بیدرنگ ازجای برخاست وآهنگ خانه قاضی کردوچون واردشد،زبان به عذرو پوزش گشود .
قاضی نپذیرفت .
ملک آنقدرعجز ولابه واصرارکردکه قاضی ازسرتقصیروی درگذشت وباردیگربه کارخویش بازگشت
آخرین نظرات