حاج اسماعیل دولابی
#پای_درس_استاد
#حاج_اسماعیل_دولابی
خدا ملا آقاجان را رحمت کند. میگفت به کردستان رفتم. گرسنه هم بودم. او روضه میخواند و مجنون بود. موهایش بلند بود. دیوانهوار از تبریز حرکت کرده بود. گریه میکرد و روضه میخواند. او مجنون امام حسین(ع) بود. در کردستان، در نزدیک سر حدّ عراق بدید که در محرّم، روضه نیست و مردم دور هم مینشینند و سیگار میکشند و یک غذایی میخورند و میروند. گفت شما چرا ذکر مصیبت ندارید؟ گفتند رسم آبا و اجدادی ما این است که این طور روضه میخوانیم. محرّم که میشود، شبی دو سه ساعت دور هم هستیم، روضهای از روضات چنان است، مینشینیم و میرویم. روضه ما این است. گفت نه! باید کسی را بیاورید که تاریخ عاشورا را بخواند و ببینید که مصیبت چه بوده و چه نبوده است. صاحب مجلس کمی پکر شد؛ چون پدر و مادرشان در دهات این کار را میکردند.
خود ملاّ آقاجان تعریف میکرد که شب خواب دیدم حضرت زهرا(س) میگویند تو ادّعای نوکری ما را میکنی؛ رفتی و مجلس فرزند ما را به هم زدی؟ فهمید که صاحب مجلس از گفته او پکر شده و فکر کرده بود که لابد یک چیزی هست که این را به من میگوید. ملا آقاجان میگفت دیدم هیچ چارهای ندارم. کمی پول داشتم به او دادم. گفتم دو سه شب هم روضه برای من بخوانید تا قلبش راحت شود.
منبع: کتاب مصباح الهدی (سخنان مرحوم حاج اسماعیل دولابی رضوان الله تعالی علیه)ص 296.
آخرین نظرات